حکایت رفاقت

ساخت وبلاگ
به نام خداچند وقتی هست که دارم درباره این فکر میکنم که دوست داشتن های ما چرا زود گذر هست..چرا یه سری دوست داشتنامون هست که پایدار نیست و مهمون چند صباحی بیشتر نمی شن.خیلی بهش فکر کردم تا به این نتیجه حکایت رفاقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت رفاقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybio بازدید : 140 تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1398 ساعت: 6:54

به نام خدای تنها   دستام رو به صفحه کلیبرد نزدیک کردم به پاهاشون افتادم تا چند خطی برا تو بنویسند.. همه شرایط رو براش هماهنگ کردم. تا بهونه ای نداشته باشه.. همون موزیک همیشگی، یه لیوان قهوه، کنار شومی حکایت رفاقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت رفاقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybio بازدید : 167 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:36

به نام او   باز هم قدم زدن زیر نم بارون و دست در دست خودم قدم ها را با قدم های خودم بر میدارم و دیگه حتی سایه ام پایم نمانده دستی که در دست تو بوده و با حرارت دستان تو گرم می شده الان باید با حرارت سر حکایت رفاقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت رفاقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybio بازدید : 151 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:36

دستام رو به دستگیره سرد درب ورودی نزدیک می کنم...  برف های روی پالتوی بلندم رو کنار می زنم و با پا دری کف کفش هایم را تمیز می کنم.. با بی تفاوتی تمام در را باز میکنم، آخه با خودم قرار گذاشتم دیگه ب حکایت رفاقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت رفاقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybio بازدید : 95 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:36

روز ها از پس هم می گذرند و من  تنها تر از قبل می شوم.. بار ها این را گفتم که شاید اطراف آدم شلوغ باشه ولی گاهی تنهای بودن یک نفر می شوی.. اما این بار با دفعات قبل تفاوتی داره که دیگه حتی همون شلوغی حکایت رفاقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت رفاقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybio بازدید : 104 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:36

دیگر واژه هایم در هجر تو به تنگ آمده اند

دستانم توان نوشتن تو
زبانم نای سرودن تو
قدم هایم کشش آمدن به سوی تو را ندارند

فقط گوشه ای نشسته ام و به غم هجران تو افسوس می خورم... ای کاش بودی تا از این تنهایی برونم بیاوری.
.

حکایت رفاقت...
ما را در سایت حکایت رفاقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybio بازدید : 93 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:36

چشم هایم را باز می کنم
حواسم به سمت و سویت پرت می شود
اما نمی دانم چرا از بین این همه زیبایی که در تو جایگیر شده اند چشمانت خودشان را بیشتر نشان می دهند.. 

حکایت رفاقت...
ما را در سایت حکایت رفاقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybio بازدید : 98 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:36

شب و روز ها رو پشت سر می گذاشتم.  زندگی کردم خلاصه شده بود در یک جمله: "کجایی که بدون تو هیچ ام." تمام وقت دنبال اون کسی بودم که هیچ شناختی از اون نداشتم. فقط می دونستم که خیلی دوستش دارم و هون چیز حکایت رفاقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت رفاقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybio بازدید : 111 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:36

  بسم ربّ الزهراء سلام الله علیها فضای خونه از سکوت لبریز شده بود. هیچ چیز نمی تونستم سکوت رو بشکنه بجز صدای حِق حقِ گریه های داداش حسنم..نمی دونستم چی شده...مامان یه گوشه خواب بود..داداش حسن، گوشه حی حکایت رفاقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت رفاقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybio بازدید : 138 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:36

به نام خدای احدحکایت رفاقت های ما، مانند حکایت زنگ تفریح شده..!!!دوستانی عزیزی اطراف ما رو پر کرده اند که فقط زمانی که زمین می خوریم بیان و بگن:" دیدی زمین خوردی.." دریغ از این که کسی باشد تا برای خود حکایت رفاقت...ادامه مطلب
ما را در سایت حکایت رفاقت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mybio بازدید : 143 تاريخ : سه شنبه 7 اسفند 1397 ساعت: 2:36